اوهام

ساخت وبلاگ
مثل همیشه تو پارک رو صندلی همیشگیم با خودم خلوت کردم و اهنگ های بی کلامم رو گوش میدم و به آسمون نگاه میکنم. صدای زنگ گوشیم موزیک رو قطع میکنه. به صفحه گوشیم نگاه میکنم. رو صفحه خیره میمونم و چند لحظه طول میکشه تا هضمش کنم و به خودم بیام. انتظار هر تماسی رو داشتم جز این. + جانم؟- میشه بیام باهم صحبت کنیم؟ + بیا...+ به نظرت خیلی دیر نیست؟ - میدونم خیلی دیره. اما روم نمیشد باهات حرف بزنم. منو ببخش.+ ( سکوت میکنم )...- دلم برات تنگ شده بود.+ دروغ نگو. - چرا باید دروغ بگم؟+ نمیدونم.... - فرزانه؟ + بله؟- ( بغلم میکنه و یه مدت طولانی منو تو بغلش نگه میداره ) دروغ نمیگم.+ ( دوباره سکوت... ) اوهام...
ما را در سایت اوهام دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : eternal-illusiona بازدید : 110 تاريخ : پنجشنبه 26 خرداد 1401 ساعت: 1:06

یک ساعت بعد از حرف هامون میرسم خونه. قبل خواب اینستام رو چک میکنم و یه استوری تو صفحه اش میبینم که یه دکلمه است:  you are different damn, are you different the way you stand out the rare heart you have you have been through some shityet, you're still so loving and so caring. نمیدونم چرا زدم زیر گریه. شاید چون نیاز داشتم بدونم که میفهمه. میفهمه چقدر ازش گذشتم. میفهمه هر زخمی که زد باز هم کنارش بودم. میفهمه شاید هرکی دیگه جای من بود واکنشش کاملا یه چیز دیگه بود.   اوهام...
ما را در سایت اوهام دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : eternal-illusiona بازدید : 127 تاريخ : پنجشنبه 26 خرداد 1401 ساعت: 1:06

یه ویژگی بارزی همیشه با شخصیت من عجین شده بود و اونم بلند پروازیه. همیشه وقتی عاشق یه چیزی میشم به ته تهش فکر میکنم، به بالاترین نقطه اش و به کمتر از اون راضی نمیشم.از همون بچگی که عاشق نجوم بودم و میخواستم برم ناساتا نوجوونیم که هفته ای ۲۰ تا ۳۰ ساعت با تمرین خودم رو پاره میکردم به امید تیم ملی و طلای جهانیتا الان که تا پام رو هیمالیا نزارم آروم نمیشم. با اقا کاوه که رفته بودیم آهار به سیچال وقتی رو ارتفاع بودیم بهم گفت دخترهای همسن تو دارن الکی واسه خودشون میچرخن و اون وقت تو اینجا واستادی، خیلی اراده میخواد، به خودت افتخار کن.و بهم میگفت شک ندارم تو یه کوهنورد قدر میشی. امیدوارم راست بگه. راستش هیچ وقت از ادم عادی بودن خوشم نمیومد. نه که الکی بخوام خاص باشم ولی زندگی روتین و روزمره برام کسل کننده است. همیشه دلم چالش میخواست. این حس هم هر سال تو من تشدید میشه. احتمالا به جایی برسه که دیگه یک جا زندگی کردن هم برام خسته کننده شه و کوله ام رو بردارم و تو کشورهای آسیا شرقی بگردم. دلم میخواد به چیزی تعلق نداشته باشم حتی به مکان خاصی. هدف اصلیم هیچ ربطی به این زندگی مادی و متعلقاتش نداره اما از این مسیری که توش قرار گرفتم خوشحالم و میخوام تا هرجا که سرنوشت مجال میده ماجراجویی کنم.  اوهام...
ما را در سایت اوهام دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : eternal-illusiona بازدید : 123 تاريخ : پنجشنبه 26 خرداد 1401 ساعت: 1:06

یه ساعت پیش یه خواب خیلی جالب دیدم که یه سری نکته برام داشت. دیگه انقدر نشستم تو ذهنم تفسیرش کردم که خواب از سرم پرید و دیگه کلا غرق فکر و خیال شدم. در نهایت دیگه افکارم هیچ ربطی به خوابم نداشت اما تصمیم گرفتم بیدار شم آخرین فکری که تو سرم گذشت رو اینجا بنویسم و بعد دیگه واقعا بخوابم.بعضی وقت ها وقتی یکی وارد زندگی آدم میشه تازه میفهمه پس یه چیزی تا الان کم بوده. اما ما نمیفهمیدیم چون تا الان نداشتیمش و نمیشناختیمش. قطعا تو زندگی هممون کلی ادم هست و دوستشون داریم اما یه سری ها هستن که با خودمون میگیم جای این تو زندگیم خالی بود.  اوهام...
ما را در سایت اوهام دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : eternal-illusiona بازدید : 155 تاريخ : يکشنبه 1 خرداد 1401 ساعت: 19:29

ایستاده ام و نظاره میکنم

که چطور هر چیزی که دوست دارم

جلو چشمم خاکستر میشه و از دستم میره

و من کاری از دستم برنمیاد

به جز دل کندن و رها کردن

از خواستن و نرسیدن خسته ام

اما خودم درسم رو میدونم

که اگر در طلب چیزی نباشی

دیگه وابستگی به داشتن و نداشتنش نداری

درمان همون جاییه که درد اونجاست

اوهام...
ما را در سایت اوهام دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : eternal-illusiona بازدید : 117 تاريخ : يکشنبه 1 خرداد 1401 ساعت: 19:29